صورت روشن مادرم را
هنگامی که پیت نفت را به خانه می آورد
و خانه مثل صورتش روشن می شد
به یاد می آورم
صورت روشن مادرم را
هنگامی که یک صبح سرد زمستانی
پرده ها را کنار می زدیم
و برف یکدست پشت پنجره
خانه را مثل صورتش روشن می کرد
به یاد می آورم
خنده های سپید مادرم را
که یک روز با علاء الدین خانه خاموش شد
و با برف های گل آلود پارو می شد
و بعد از آن
هرچه با چکمه های لاستیکی ، کوچه ها را پرسه زدیم
کسی برای نوشیدن یک استکان چای داغ
کنار شعله های آبی سرکش
صدایمان نکرد
دکتر نادرابراهیمیان مجموعه در کوچه باغ های اصفهان
برچسب : نویسنده : dnaderebrahimiyana بازدید : 148